درباره ی بزهکار شوریده رنگ

ساخت وبلاگ

امکانات وب


-->-->-->
-->-->-->-->-->-->

FreeCod Fall Hafez

-->-->-->
-->-->-->
-->-->-->

Best Cod Music

تا حیوان سر فرود نیاورد، شما قاضیان و قربانگران دست به کشتار نمی زنید؟ پس بنگرید که بزهکار ِ شوریده رنگ سر فرود آورده است و از چشمان اش ننگ ِ بزرگ سخن می گوید. او از درون ِ این چشم چنین می گوید: « من ِ من چیزی ست که بر او چیره می باید شد: من ِ من مرا ننگ ِ بزرگ ِ بشر است.» این [دَم] که او بر خویش داوری کرد، والاترین دَم ِ او بود. مگذارید که مرد ِ بلند گشته به افکندگی ِ خویش بازگردد.

آن را که چنین از خویش به رنج است فریادرسی جز مرگ ِ زودرس نیست.

کشتاری که شما می کنید، شما قاضیان، از سر ِ همدردی باید باشد نه انتقام. بدانید که با این کشتار شما خود زندگی را بر حق می کنید!

از در ِ آشتی درآمدن با آن کس که می کشیدش بس نیست، بلکه غم خواری تان برای او می باید از سر ِ عشق به اَبَرانسان باشد. این گونه شما زنده ماندن تان را بر حق خواهید کرد!
او را «دشمن» بنامید، نه «شریر»؛ «بیمار» بنامید، نه «رذل»؛ «دیوانه» بنامید، نه «گنهکار».
و تو ای قاضی ِ سرخ، اگر همه ی آنچه را که تاکنون در اندیشه به آن دست یازیده اید به بانگ ِ بلند بر زبان می آوردی، همگان غریو بر می داشتند که: «دور باد این پلیدی، این کِرم ِ زهرآگین!»
باری، اندیشه چیزی ست و عمل چیزی دیگر و تصور ِ عمل چیزی دیگر: چرخ ِ علیت میان شان نمی گردد.

تصوری این مرد ِ شوریده رنگ را شوریده رنگ ساخت. آن گاه که دست به کار شد توان ِ کار ِ خویش را داشت. آما چون کرده شد، تاب ِ تصورش را نداشت.

اکنون همواره خود را کسی می بیند که دست به کاری زده است. من این را جنون می خوانم. [زیرا] فرع در او به صورت ِ اصل درآمده است.

خطی بدور ِ مرغ او را دربند می کند؛ ضربتی که او نواخت عقل ِ مسکین اش را دربند کرد. من این را جنون ِ پس از عمل می خوانم.گوش فرادارید، ای قاضیان! جنون ِ دیگر نیز هست؛ جنون ِ پیش از عمل . وه که شما چه کم به ژرفنای این روان فرورفته اید!

قاضی ِ سرخ چنین می گوید: «این بزهکار چرا دست به جنایت زد؟ او در پی ِ دزدی بود.» اما من به شما می گویم: روان ِ او در پی ِ خون بود نه دزدی. او تشنه ی نشئه ی کارد بود!
اما عقل ِ مسکین اش این جنون را درنیافت و او را بر این کار داشت و گفت: «از خون چه سود؟ چرا دست بُردی هم نزنی و انتقامی هم نستانی؟»

و او به عقل ِ مسکین اش گوش فراداد و سخن ِ او همچون سرب بر او سنگینی کرد. پس، همچنان که دست به جنایت می زد، دزدی نیز کرد. او نمی خواست از جنون اش سرافکنده باشد.
و اکنون سُرب ِ گناه اش باز بر او سنگینی می کند و عقل ِ مسکین اش باز چنین کرِخت، چنین فلج، چنین سنگین شده است.

اگر او سر ِ خود را تکانی می توانست داد، بارش فرو می غلتید. اما این سری نیست که کسی تکان تواند داد!

چیست این مرد؟ انبوهی از بیماری که از راه ِ جان به جهان دست یافته اند و آنجا پی ِ طعمه ی خویش می گردند.

چیست این مرد؟ کلافی از ماران ِ وحشی که با یکدیگر کمتر در آسایش اند. پس، هر یک راه ِ خود را در پیش می گیرند و در جهان به دنبال ِ طعمه ی خویش می گردند.

بنگرید این تن ِ مسکین را! آنچه را که این تن از آن رنجه بود و می طلبید، این روان ِ مسکین پیش ِ خود معنا کرد!معنا کرد که شهوت ِ جنایت است و و آز به نشئه ی کارد!

آن که اکنون بیمار شود، آنچه اکنون شر به شمار است بر او چیره می شود. او می خواهد با آنچه زخم می زندش زخم زند. اما روزگاران ِ دیگر نیز بوده است و خیر و شرهای دیگر.

روزگاری شک شر بود و اراده ی خودگرای. در آن روزگار بیمار بدعت گذار و ساحر می شد و به نام ِ بدعت گذار و ساحر عذاب می دید و می خواست عذاب رساند.
اما این سخن به گوش ِ شما فرو نخواهد شد. با من می گویید که این سخن نیکان تان را خواهد آزرد؟ اما نیکان تان کیستند!

از بسی چیزها در نیکان تان بیزارم. اما، براستی، نه از شری که در وجودشان است. کاش ایشان را جنونی بود که بدان، چون این بزهکار ِ شوریده رنگ، فنا می شدند.

براستی، ای کاش جنون شان را حقیقت نام بود یا وفاداری یا عدالت. اما [دریغ که] فضیلت ِ شان در خدمت ِ دراز-زیستن است و آسودگی ِ نکبت بار.

من دستگیره ای در کناره ی رود ام، آن که توان ِ درآویختن را دارد، درآویزد! اما، چوبپای ِ شما نیستم. 



چنین گفت زرتشت[کتابی برای همه کس وهیچ کس]
جامع ترین وبلاگ...
ما را در سایت جامع ترین وبلاگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hldkeze babyman بازدید : 227 تاريخ : 27 / 11 / 1390 ساعت: 3:00 PM