کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد و گفت: تا کوله ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالی رنجور و کوچک کنار راهایستاده بود، مسافر با خندهای رو به درخت گفت : چه تلخ است کنار جادهبودن و نرفتن؛ درخت زیرلب گفت : ولی تلخ تر آن است که بروی وبیرهاورد برگردی. کاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجاست... جامع ترین وبلاگ...
ما را در سایت جامع ترین وبلاگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hldkeze babyman بازدید : 274 تاريخ : 7 / 12 / 1390 ساعت: 3:44 PM